درشهری که خورشیدرابه قیمت شمع می خرند
پروانه شدن یعنی تباهی...
مُرده بُدم، زِنده شُدم، گِریه بُدم، خَنده شُدم
دولتِ عشق آمَد و مَن دولَت پایَنده شُدم
گُفت که دیوانه نِهای، لایِق این خانِه نِهای
رَفتم و دیوانه شُدم، سِلسِله بَندَنده شُدم
گُفت که تو زیرَکَکی، مَستِ خیالی و شَکی
گول شُدم، هول شُدم، وَز همه بَرکَنده شُدم
گُفت که با بال و پَری، مَن پَر و بالت نَدَهَم
دَر هَوَسِ بال و پَرَش بیپر و پَرکَنده شُدَم
برای خیلی ها رفیق بودم...شاید خیلی ها نارفیق بودن!!!
سعی کردم خوب باشم... اما بدی دیدم
اعتماد کردم ... فریب خوردم / عاشق شدم ... نفرت دیدم
دوست داشتم(محبت کردم) ... لطمه خوردم
مهربان بودم ... بی تفاوتی دیدم
برای همه شادی افریدم ... اما غمگینم کردند!!!!
لبهارا خنداندم ... چشمهایم را گریاندند ... ا
از تنهایی در اوردم ... تنها ماندم
صادق بودم ... دروغگویم خواندند
پیچیده و دشوار بودن ... من راحت و ساده!!!
"باهرکه ساختم............. باختم "
همدم و همراه شدم ... بعدها خنجر خوردم اما من رفیق بودم
و باز هم "رفیق" ماندم و در آخر......
تا نفس دارم و زنده ام ... رفیق خواهم ماند
تو رفیق خنجر بزن ... من دم نمیزنم
ولی خنجر خواهی خورد ... جایی ... زمانی ... که توان بلند شدن نخواهی داشت
و در اخر .... من در سرزمینی زندگی میکنم ....
که تنها خدایش از پشت خنجر نمیزند ...!!!i(حال و روز این روزای منه)